غزلی از کتاب غزلیات فارسی حامد ماکویی
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد - باز این سر سودا زده بر درد سر افتاد
تا عشق تلنگر به نهان خانه دل زد - زین پرده دری را زدل از پرده در افتاد
در روز ازل شعله عشقی بدرخشید - شد آتش و بر خرمن عشّاق برافتاد
یک شعله ازآن بردلم آتش زده بگذشت - زان آتش سوزنده به جانم شرر افتاد
صد قافله حسرت ازین راه گذر کرد - صد سایه غم بر دل این رهگذر افتاد
دیشب من و پروانه نشستیم به یکجا - صحبت زغم بلبل خونین جگر افتاد
از فرقت و بی مهری معشوق سخن رفت - این قصّه غم از سر شب تا سحر افتاد
پروانه ز غم شعله بدامن رذ و پر سوخت - کار من دلسوخته با اشک تر افتاد
از جور و جفای فلک اندر گذر عمر - هر روز من از روز دگر تلخ تر افتاد
(حامد) بره عشق فتاد و سرو جان باخت - بیچاره درین معرکه از پای در افتاد